همراه با دوستانم سینما رفته بودیم. فیلم کمدی شروع شد؛ در ذهنم کمدیهای سبُک که انگار میخواهند با حرفهای رکیک کوچه بازاری و تیکه پرانی و عبور از خط قرمزها خنده بگیرند را مرور میکردم. این یکی هم مثل همان هاست! حدسم درست بود. تازه این فیلم که از آن دسته خوبش است؛ فیلمهای نمایش خانگی را که میبینی معمولاً جز جلف بازی برخی بازیگران و محتوای به درد نخور خود فیلم چیزی دستت را نمیگیرد. از سینما بیرون رفتم، حالم خوب نبود. شاید دلیلش این بود که انتظار من از سینما بیش از این حرف هاست. چند روزی از آن ماجرا میگذرد. امروز به پیشنهاد یکی از دوستانم نشستم به دیدن یک مستند از کارگردانی که مرام و معرفتش را نمیدانم مدیون نان حلال پدرش است یا رفیقان شهیدش؛ همان اول مستند جعفر دهقان (بازیگر) میگفت روزهای اوایل ازدواجم دیدم با یک کیسه برنج آمد و گفت این روزها مهمان زیاد میآید به خانهات، برنج داشته باشی ضرر نمیکنی. همکارانش میگویند پولهایش را در صندوقی میگذاشت و میگفت هر چقدر نیاز دارید بردارید. این آدم کارگردان است یا فرشته؟ جدای از همکارانش ما هم با این کارگردان زیاد خاطره داریم. کارگردانی که آثار فراوانی دارد اما یکی از آن ها خیلی محبوب است و حدود ۲ میلیارد نفر به تماشایش نشسته اند را همه دیدهایم؛
سریال یوسف پیامبر ساخته استاد فرج الله سلحشور، مردی که جان و جسمش با قرآن آمیخته بود و به قول خانم پروانه معصومی در پشت صحنه فیلمها همه که استراحت میکردند ایشان تلاوت قرآنش شروع میشد و خواندن نماز اول وقت باعث کات کردن ادامه کار میشد.
سرم را بالا میگیرم و خوشحالم از دیدن مستندی که گوشهای از زندگی استادی را نمایش داد که به ما آموخت میتوان مانند شهیدان اسلحه به دست گرفت و مبارزه کرد ، اسلحهای از همان جنس که اقامرتضی آوینی در دست داشت و با دوربین و صدا و تصویر الهی زندگی کرد و یک قهرمان بود.
با شناختی که از او پیدا کردم امیدوار شدم که هنوز هم میتوان در این بازار فروش فیلم های گیشه ای کم مایه، من برای اعتقاد و باورم دست به تولید بزنم. اما دو شرط دارد: 1. آنقدر به باورهایم یقین پیدا کنم که هیچ ترسی از مسخره شدن و متلک شنیدن نداشته باشم! 2. به دنبال تقویت روحیه هنری خودم باشم تا آثار تولیدی من به دل جهانیان بنشیند.